وبلاگ چت وان

وبلاگ چت وان

وبلاگ چت وان

وبلاگ چت وان

طنز مشهدی

مو کی یوم؟!

 

دو هفته پیش نوشتیم که مسئولان گفته اند جشنواره فیلم فجر امسال به مشهد نمی آید. ولی بعد قرار شد تمام فیلم های جشنواره به مشهد بیاید. احتمالا می پرسید: «شما مشهدی ها دیگه کی هستین؟! » برای گرفتن جواب، ادامه مطلب را بخوانید:


*مو نمدنم مگه ما مشدی‌ها چه موجودات خفنی هستم که همه دوست درن ما ر بشناسن. مو به عنوان یک مشدی مخوام به ویژگیهامان اعتراف کنم و کلک ر بکنم. باز خواهشا به چاک قباتان برنخوره بابا، همهان ای جوری نیستم و تک و توک با هم فرق منم!


*نوستالوژی هممان شکل قدیمیه «بلوار ملک آباده!» وقتی از انجه رد مرم، یک نفس عمیق مکشم و مگم «چی بود قبلا، کیف مکردی از وسطش رد بری! حالا نگا چکار رفته!»


*هممان فکر مکنم ته مشدی حرف زدنم، ولی نمدنم همی یره که مگم یعنی چی! وقتی مخم کلاس الکی بذرم، مشدی حرف نمزنم! مگن نه، یک سر برن تو دوکونای بالا شهر ببینن مشدیها چی جوری «من من» مکنن!


*زود صمیمی مرم. هم رفیق بازم هم فامیل دوست. خدا نکنه یکی بگه « ممد! پسر عمت ر تو پارک دیدوم داشت خدیه علیتان ول مگشت!» کلش کندیه خدا وکیلی!


*به تیپمان خوب مرسم! یکسره دم دوکونای آزادشهر غلغلیه! آدم خفه مره تو ای خیابونا. البته بره بعضیامان که جیبمان خالیه، راه رفتن الکی تو بازار یک جور تفریح رفته. خلاصه به تیپمان بیشتر از شکممان اهمیت مدم. اصلا و اصولا بره بعضیا تیپ شان از همه چی مهمتره! یک رفیق دروم که دندوناش کبره بسته ولی نوک ایی کفشاش همچی برق مزنه که نگو! (البته طرف مشدی نیست ها باز فردا برم حرف در نیارن!)


*عشق باباهامان ایی که کله سحر از خواب وخزن برن پارک ملت با رفیقشان بدون! ولی عشق جوونا ایی که شب جمعه یواشکی موتور ر وردرن، برن دم خانه حسنشان، او رم وردرن، بعد جفتکی ترک موتور تو وکیل آباد لایی بکشن. بعد وقتی کله شان خوب یخ کرد، برن یک اسکلی نبات داغ بزنن تو رگ. البته به شرطی که دنگشان ر حسن حساب کنه، بالاخره مفتکی که نیاوردنش بیرون!!


*همه فکر مکنن ما دیونه شله یم، اصلا ما ر با شله مشناسن ولی خودمان اگه بیبینم یکی دره تو مجلس ختم باباش شله مده مگم: باز یارو گدا بازی در آورد!


*وقتی نمخم باجناق‌مان ر بریه شام نگه درم، مگم:« خب شبی همینجه بخوابن، یک لقمه نون ماست پیدا مره دور هم موخورم!»


*اگه ماشین بعضیامان بوق ندشته بشه عمرا بتنم رانندگی کنم. بعدشم قوانین رانندگی ما مگه: اگه نزنی بهت مزنن!


**حالا فهمیدن ما کی یم؟!

معانی جدید-طنز

مدرک تحصیلی :

کاغذی مستطیل شکل، در ابعاد مختلف که بسته به مقطع ، قیمتش فرق می کند !

اوراقچی :

تنها موجودی که زنها را بهترین رانندگان دنیا میداند !

ادامه مطلب ...

لباس های کثیف همسایه

زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسبا‌ب‌ کشی کردند.
روز بعد، ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد که همسایه‌اش در حال آویزان کردن رخت‌های شسته است و گفت: «لباسها چندان تمیز نیست. انگار نمی داند چه طور لباس بشوید. احتمالا باید پودر لباس‌ شویی بهتری بخرد.»
همسرش نگاهی کرد اما چیزی نگفت.
هربار که زن همسایه لباس‌های شسته‌اش را برای خشک شدن آویزان می‌کرد زن جوان همان حرف را تکرار می‌کرد تا اینکه حدود یک ماه بعد، روزی از دیدن لباس‌های تمیز روی بند رخت تعجب کرد و به همسرش گفت: «یاد گرفته چطور لباس بشوید. مانده‌ام که چه کسی درست لباس شستن را یادش داده!»
مرد پاسخ داد: «من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجره‌هایمان را تمیز کردم!»

ماجرای طنز آفرینش انسان

روزی دخترک از مادرش پرسید: 'مامان  نژاد انسان ها از کجا اومد؟مادر جواب داد: خداوند آدم و حوا را خلق کرد. اون ها بچه دار شدند و این جوری نژادانسان ها به وجود اومد.
دو روز بعد دختر همین سوال رو از پدرش پرسید.
پدرش پاسخ داد: 'خیلی سال پیش میمون ها تکامل یافتند و نژاد انسان ها پدید اومد..'
دخترک که گیج شده بود نزد مادرش رفت و گفت:مامان  تو گفتی خدا انسان ها روآفرید ولی بابا میگه انسان ها تکامل یافته ی میمون ها هستند...من که نمی فهمم!
مادرش گفت: عزیز دلم خیلی ساده است. من بهت در مورد خانواده ی خودم گفتم و بابات درمورد خانواده ی خودش!

ماجرای طنز دو دیوانه!

رهاد و هوشنگ هر دو بیمار یک آسایشگاه روانى بودند. یکروز همینطور که در کنار استخر قدم مى زدند فرهاد ناگهان خود را به قسمت عمیق استخر انداخت و به زیر آب فرو رفت.
هوشنگ فوراً به داخل استخر پرید و خود را در کف استخر به فرهاد رساند و او را از آب بیرون کشید.
وقتى دکتر آسایشگاه از این اقدام قهرمانانه هوشنگ آگاه شد، تصمیم گرفت که او را از آسایشگاه مرخص کند.
هوشنگ را صدا زد و به او گفت: من یک خبر خوب و یک خبر بد برایت دارم. خبر خوب این است که مى توانى از آسایشگاه بیرون بروى، زیرا با پریدن در استخر و نجات دادن جان یک بیمار دیگر، قابلیت عقلانى خود را براى واکنش نشان دادن به بحرانها نشان دادى و من به این نتیجه رسیدم که این عمل تو نشانه وجود اراده و تصمیم در توست. 
و اما خبر بد
این که بیمارى که تو از غرق شدن نجاتش دادى بلافاصله بعد از این که از استخر بیرون آمد خود را با کمر بند حولة حمامش دار زده است و متاسفانه وقتى که ما خبر شدیم او مرده بود.
هوشنگ که به دقت به صحبتهاى دکتر گوش مى کرد گفت: او خودش را دار نزد. من آویزونش کردم تا خشک بشه...
.....................
 حالا من کى مى تونم برم خونه‌مون ؟

پسر یک شیخ عرب

سر یک شیخ عرب برای تحصیل به آلمان رفت. یک ماه بعد نامه ای به این مضمون برای پدرش فرستاد:

«برلین فوق‌‏العاده است، مردمش خوب هستند و من واقعا اینجا را دوست دارم، ولی یک مقدار احساس شرم می‏‌کنم که با مرسدس طلاییم به مدرسه بروم، در حالی که تمام دبیرانم با ترن جابجا می ‏شوند».

مدتی بعد نامه‏‌ای به این شرح همراه با یک چک یک میلیون دلاری از پدرش برای او رسید:

«بیش از این ما را خجالت نده، تو هم برو و برای خودت یک ترن بگیر!»