وبلاگ چت وان

وبلاگ چت وان

وبلاگ چت وان

وبلاگ چت وان

پیامک های خنده دار خرداد

پیامک های خنده دار خرداد ۹۲

  pic19392 aftab98.ir 4 پیامک های خنده دار خرداد 92

۱۰ دقیقه آخر امتحان …

زمان تغییر دادن جواب های صحیح به غلط !

::
::
دعوت مودبانه ی بابام از من برای صرف شام :
تَن لَشتو از پشت کامپیوتر جمع کن بیار، سفره پهن کن !!
محبت همینجوری داره میپاچه رو در و دیوار
::
::
خـــــوبی که از حد بگزرد دانــــــا هم خیال بد می کنه !
نادان که دیگه جای خودشو داره !


شما یادتون نمیاد ،
برای درس علوم، لوبیا لای دستمال سبز میکردیم،
میبردیم سر کلاس پز میدادیم

::
::
به بابام میگم خوب ماهی ۴۰هزار تومن یارانه ی منو میخوری به روی خودتم نمیاریااا
برگشته میگه حاضرم ماهی ۴۰۰ تومن بدم ریختتو نبینم !!
فک کنم منو توی زنبیل از روی آب رودخونه برداشتن
::
::
دختر داییم ۴سالشه اومده میگه : باست نقاشی تشیدم !
من : عزیزم بده ببینم !
دختر داییم : منو دوش دالی ؟
من : معلومه جیگر !
دختر داییم : خیل خب ! این تویی اینم منم … اینام بچه هامونن !
من ۴سالم بود با شب اِدراری دست و پنجه نرم میکردم !

::
::
از خدا میخوام موانع رو از سر راهت برداره …
آخه خر نمی تونه مثل اسب از موانع بپره !
::
::

ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺷﺪﻩ ؟

ﻭﺳﻂ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﺗﻮﻥ ﯾﻬﻮ ﺻﺪﺍﯾﯽ ﺷﺒﯿﻪ ﺧﺮﻧﺎﺱ ﺗﻮﻟﻪ ﺷﯿﺮ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﺭﯾﻦ؟
::
::
میگما شما هم وقتی فیلم ساعت زمان برناردو میدید
فکرای خاک بر سری میمود به ذهنتون؟
::
::

همون وقتی که ترجیح داده شد به جای تابلوی “از سرعت خود بکاهید”
از “سرعت گیر” استفاده بشه ، بشر فهمیده بود که به شعورش امیدی نیست !
::
::
مامانم داشت آشپزی میکرد رفتم ناخونک بزنم
با یه خشم عجیبی گفت این روغنو میریزم رو صورتتا !
یعنی ۱۹سال جلبک پرورش داده بود اینجوری رفتار نمی کرد باهاش
::
::
بچه های امروزی رو نمیتونم درک کنم :
بهش آدامس موزی میدم ناز میکنه میگه این آدامسا بو میدن و بدمزه ن نمیخورم !
زمان ما آدامس موزی خدایی میکرد ؛
ما اول کاغذشو نیم ساعت لیس میزدیم بعد میرفتیم سراغه خودش !
::
::
قرار بود با یه اسب سفید برم دنبال دخترِ آرزوهام
بعد به این نتیجه رسیدم “خوو لامصب یکی دو تا نیستن که !”
حالا قرار شده یه وَن بگیرم یکی یکی برم دنبالشون ! والـــــــــا !!
::::
توصیه بابام به من موقع رانندگی
سر کوچه ها یواش تر بپیچ ؛
شاید یکی بی شعورتر از تو پیدا شد که از اونور بیاد
::
::
دقت کردین تو همه فیلما نگهبان ها مشغول خوردن هستن
و دزدا براحتی اونا رو خلع سلاح میکنن ؟!
آخه چرا ؟!

::
::
عاقا ما یه دایی داریم وقتی باهاش اسم فامیل بازی میکنیم
اگه مثلا اسمو نوشته باشه شیوا فامیلو مینویسه شیوایی ،
اگه حیوونو بنویسه شیر اشیا رو مینویسه شیر پلاستیکی !
یه بارم حیوون با ک رو نوشته بود کک
حالا دیگه خودتون کک پلاستیکی رو تصور کنین دیگه !
::
::
به یارو میگم از اینجا چطوری میشه برم میدون ونک ؟
میگه باید بپرسی !
بهش گفتم به نظرت الان دارم آفتاب بالانس می زنم ؟
::
::
پسر تو ۵ سالگی: مامان جون دوست دارم
مامان: منم دوست دارم عزیزم
پسر تو ۱۶ سالگی: مامان جون دوست دارم
مامان: برو پی کارت پول ندارم!
پسر تو ۲۵ سالگی: مامان جون دوست دارم
مامان: حالا بگو کی هست! کجا میشینه! کجا دیدیش؟
::
::
یه سری آدما هستن که وسط امتحان بهت میگن فلان سوال رو برسون،
تو هم با هزار مشقت جواب اون سوال رو بهش میرسونی
بعده اینکه جواب سوال رو مینویسه بهت میگه مطمئنی درسته؟
ای کاش مجازات قتل اعدام نبود !
اون موقع بهش نشون میدادم جواب سواله درسته یا نه !
::
::
الان کامپیوترم خودش ری استارت شد !
فک کنم فهمید من تشنمه
::
::
یه قانونی هست که میگه اگه بری کره مریخ
اونجا سیگار بکشی
بابات یهو اتفاقی اونجا داره رد میشه !
::
::
حیف که من ترم آخرم
وگرنه تصمیم گرفته بودم از ترم بعد بخونم
::
::
بعضی شبا که خوابم نمی بره، یه جوری که مغزم بشنوه می گم:
خوب! برم یه کتابی بیارم بخونم…
هیچی دیگه، اصلا بیهوش می شم!
::
::
ﻗﺒﻠﻨﺎ ﯾﺎﺭﻭ ﻣﻴﺮﻓﺖ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺩﺧﺘﺮﻩ ۱۵ ﺳﺎﻝ ﻣﻨﺘﻈﺮﺵ ﻣینشست
ﺍﻻﻥ ﻧﻤﻴﺸﻪ ﺗﺎ ﺳﺮ ﻛﻮﭼﻪ ﺑﺮی ﻣﺎﺳﺖ ﺑﺨﺮﯼ
::
::
::
تجربه بهم ثابت کرده که از یه سنی به بعد
دیگه نباید در پیشگاه والدین گرامی از افعال پرسشی استفاده کرد!
برای مثال:
میشه من امشب با دوستام برم بیرون؟ (شکل غلط)
من رفتم بیرون! (شکل صحیح)
::
::
پیراهن تازمو با کلی ذوق و شوق به بابام نشون دادم ،
میگه مبارکه عین رو بالشیای خدا بیامرز مادربزرگمه !
::
::
دیشب با داداشم نشستیم پای هندونه !
جاتون خالی با قاشق تمام مغزش رو تراشیدیم و خوردیم
بابام از اونور داد میزنه میگه : یه ذره هندونه بزارید بمونه روی اون پوست
تا رومون بشه بزاریمش دم در ! اینجوری مردم فک میکنن بز تو خونه بستیم
::
::
دکمه روشن کردن کولر باید همه جای خونه باشه
دکمه خاموششم تو انباری زیر دبه سیرترشی
واسه اینکه دست بابا بهش نرسه !
::
::
تو این سریالها بچه شون کار بد که میکنه، میگن برو تو اتاقت بیرون هم نیا
ما بچه بودیم اتاق نداشتیم، به خاطر همین میگرفتن مثل خر کتکمون میزدن
::
::
رفتم بانک به تحویلدار گفتم : میخوام یه حساب مشترک باز کنم !
میپرسه با کی ؟
گفتم : با یکی که خیلی پول داره …
گفت : خودتو مسخره کن !
اعصابا هم ضعیف شده ، ملت کارشونم درست انجام نمیدن !
::
::
شما یادتون نمیاد (شایدم بیاد)
قدیما تلویزیون خاله بهار و بستنیا رو میذاشت
همیشه بعد از دیدنش هوس بستنی می کردم!
بستنیا . . بستنیا !
دست کی بالا ؟
دست بچه ها !




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد